The land of nada

ساخت وبلاگ

The gates were open. Found myself at the threshold asking for more. If I should step up and seek salvation. It saved me. From me and the dirt along with it. Against all odds, in a very long time. I found you there. Not waiting but there was this wanting in your hands that held me down. If I must pour all my hopes out on this. The gate is open and I feel free. We smiled. It was all in motion and I paused to see clearly. All I ever longed for and now we're here. Just like that wo out wish for inner peace, for the sake of broken bones and bleeding noses and all the years after the battle. I'm there now. Right where I wanna be and it's fucking amazing. 

The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 14:06

فکر که میکنم. تو سرم میچرخی. به کجا باید برسم. مرحله‌ی اخر. همانی که با فدا کردن خون و سر کشیدن جام زهر تمام میشود. اخر بازی. همانجا که بالاخره میرسم. فکر که میکنم. توی سرم میچرخی. تا طلوع افتاب. تا رسیدن. همه‌چی از همینجا شروع شد. راه های نرفته ایی که تو ذهنم، تو فکرم کنارت هم قدم شدم. به هرجا فرار کردم به دستات رسیدم. انگار که از اول بدنیا امده باشم. با همان گریه‌های نوزاد تازه بدنیا امده. دست به دست میشود. نمیداند وارد چه مهلکه ایی شده. تو را میخوانم. توی سرم میچرخی. شاید این بار جواب دهد.

The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 14:40

دارم تجربه‌اش میکنم. من دارم تجربه‌اش میکنم. به اندازه‌ی کافی هوشیار نه. با حواسی درست نه. اما تجربه‌ی منه. همینقدر شخصی. حتی راجب تو. راجب اونا. کسی که نمیدونه. من میگذرم. من دارم عبور میکنم. اگه رسی The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 133 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 14:40

کمتر مینویسم، بیشتر فکر میکنم.

کمتر میخونم، بیشتر فکر میکنم.

کمتر میبینم، بیشتر فکر میکنم و کمتر حرف میزنم و بیشتر فکر میکنم.

 

 

The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 14:40

ننوشتم چون خیال میکردم واژه در وصفش ناکافیه. گم میشدم وقتی به جزئیات دستاش دقت میکردم. صبح که بیدار شده بودم طوفان رو رد کرده بودم و خواب سرمای زمستون رو دیدم. به وقت بازی دست ها و غرق شدن سایه‌ها و شب که میخوابیدم همبازی خفاش ها بودم. حالا همه چیز معنادار تر شده. طوفان رو رد کردم و از خلوص دست ها مینویسم و واژه کفایت میکنه.

The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 14:40